محمد جوادمحمد جواد، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

نی نی توپولی

تاسوعا و عاشورا...

امسال قسمت شد این دو روز ما به همراه عمو ابوالفضل اینا با هم بریم چیذر ولی بد جوری هوس کرده بودم برم امامزاده عینعلی و  زینعلی ولی امسال هم قسمت نشد از همه بدتر نماز ظهر عاشورا رو فرادا خوندم...چون تاسوعا یکساعت دیرتر رفتیم درها رو بستند تو حیاط نشستیم محمد جواد سرما خورد به خاطر همین عاشورا زودتر رفتیم( رفتیم داخل نشستیم)... محمد جواد یه ذره باPSP بازی کرد بعد گرفت خوابید آخر مجلس به زور بیدارش کردم... جالب اینجاست تو چیذر میگفت برام کشتی کج زن بیار منم به حرفش نکردم آخه همین مرداشو بازی میکرد هر کی رد میشد کلی نگاه میکرد حالا چیزی میگفتند یا نمیگفتند رو نمیدونم!!!چه برسه به زن اون وقت پرتمون میکردند بیرون!    &n...
22 آذر 1390

این قافله عمر عجب میگذرد...

اول بگم که محمد جواد درسنجش جدایی پیروز شد( ١٦ ساعت جدایی) دوم اینکه روز شمار بالای وب رو نگاه که میکنم میبینم مثل برق میگذره وامروز سه سال و یازده ماه و هیجده روزو شانزده ساعت و هفت دقیقه و سی ثانیه هستی در تاریخ نوزدهم آذر نود انشاله که در تمامی عمرت سربلند و پیروز باشی و برامون فرزند سالم و صالحی باشی و به تمامی آمال و آرزوهایت برسی چون تو  همانی هستی که می اندیشی !! البته با تلاش و پشتکار انشاله...  
19 آذر 1390

سنجش وابستگی...

امشب شب نشینی دایی مهدی و زندایی شبنم و پرهام به همراه مامان جون مرضیه و دایی مجتبی اومدند خونمون  بعد از پذیرایی و خوش و بش وقتی میخواستند برگردند . طبق معمول پرهام به محمد جواد برگشتو گفت:محمد جواد میای خونمون اونم با کمال میل قبول کرد انگار از خدا خواسته بود منم باهاش اتمام حجت کردم بهش گفتم آخر شب بهونه بگیری کسی نیست برگردونت گفت باشه!!! حاضرش کردم بدونه اینکه ببوسمش رفت ...این دومین باره که بدون محمد جواد میخوابم اون سری دوران دانشجویی با دوستان رفته بودیم کاشان... تو نگفتی مامانی وبابایی دلشون برات قد دایناسور(به نقل وقول خودت)تنگ بشه...ولی فرصت خوبی بود برا سنجش وابستگیها نتیجه اش فردا مشخص میشه..دوستت دارم پسر جونم ...
17 آذر 1390

شب حضرت علی اکبر...

دیروز بعد از نوبت دندانپزشکی رفتم سالن اجتماعات از آقای قرائتی دعوت شده بود بعد اومدم خونه به همراه محمد جواد رفتیم خونه مامان جون مرضیه بابا جون رفته بود دامغان مراسم روز هفتم خونه خدا بیامرز بابا جون رضا بعد ساعت 8 با محمد جواد و پرهام رفتیم مسجد امام حسین (ع) تا تونستند آتیش سوزوندند... پرهام میگفت اینجا خیلی شلوغه بریم خونمون ... امروز به محمد جواد میگم بریم مهد قرآن جلسه آخره میگه: من مهد و دوست ندارم من مدرسه رو دوست دارم اگه قدم قد زرافه بشه دیگه مدرسه راهم نمیدندا...
13 آذر 1390

همایش شیر خواران حسینی90...

امسال هم توفیقی شد با محمد جواد تو این همایش شرکت کردیم .  ولی به شدت خواب آلود بودی مثل هر سال گرفتی خوابیدی منم مثل گذشته تو خواب ازت عکس گرفتم امسال خیلی شلوغتر بود دیگه محمد جواد برا شرکت در این همایش بزرگ شده ولی تصمیم دارم تا هفت سالگی ببرمش انشالله... شاید هم شب بریم مسجد الهادی هنوز قطعی نشده...
11 آذر 1390

شب حضرت قاسم...

دیروز بعد از اقامه نماز ظهر با عمو ابوالفضل خانم بچه ها رفتیم محمد کریمی(چیذر) از شب حضرت رقیه هم شلوغ تر بود انگار هر چی به تاسوعا و عاشورا نزدیکتر میشیم مجالس عزای حسینی شلوغتر می شود محمد جواد هم به همراه من اومد امیر عباس هم با زنعمو امیر محمد هم با عمو رفت قسمت مردا دیگه تنها نبودی با امیر عباس بازی میکردی بعد با اسباب بازیها خودتو مشغول کردی بعد هم رو سرو کول من بودی ولی از بهانه گیری که بریم خونمون خبر نبود بعد نماز مغرب را جماعت خوندیم برگشتیم خونه بعد از یک ساعت رفتیم مسجد محل حسابی پایه رفتن به روضه ای چون تا بهت میگم تو رو نمیبرم جلو تر از من حاضری و جلو دری!!!
11 آذر 1390

بوی محرم...

دیگه چیزی تا محرم نمونده ما هم پیشاپیش به محرم سلام میکنیم (سلام بر پرچم وعلم سلام بر شعر محتشم سلام بر محرم)            ...
9 آذر 1390

امامزاده علی اکبر چیذر...

دیروز هنوز صبحانه نخورده رفتیم بانک بعد محمد جواد هوس بستنی میوه ای کرد بعد اومدیم خونه بابایی امتحان شهر شناسی داشت میخواست بره تهرانپارس منم ازش تقاضا کردم سر راه ما رو ببره امامزاده چیذر اونم قبول کرد جای همتون خالی خیلی چسبید خیلی سبک شدم  ولی ما رفتیم پا منبر کریمی از شانس ما میرداماد مهمون بود همش اون مداحی کرد ...محمد جواد هم اول با میوه و خوراکیو اسباب بازی مشغول بود ولی رفته رفته حوصله اش داشت سر میرفت و بهانه گیر شده بود با اونی که دیر از خواب بلند شده بود به زور خوابید تا مراسم تمام شد خواستم برم وضو بگیرم برا نماز که از خواب بیدار شد شوشو هم زنگید گفت بیا من میدون ایستادم وای خدای من از هر راه ارتباطی اومدیم تا برسیم خونه ...
9 آذر 1390